loading...
عشق وعاشقی

مرتضی بازدید : 204 شنبه 29 بهمن 1390 نظرات (0)

من زخم دلت بودم ، پویای دلم گشتی
مرهم به دلت بستم ، غوغای دلم گشتی
باران دلت بودم ، در کوه تنت پنهان
چون چشمه جوشان ، صحرای دلم گشتی
آنگه که زدم پنجه ، برتار دلت ای دوست
موسیقی جانبخش ، رویای دلم گشتی
از شیشه بنا کردند ، بنیان دل تنگت
چون قصر بلورین ، دنیای دلم گشتی
چون شمع شدی سوزان ، برجان و دلم تابان
تا روشنک بزم ، شب های دلم گشتی
صورتگر نوپای ، احوال رخت بودم
چون نقش چلیپای ، دیبای دلم گشتی
در مجمع دلداران ، مختار و رها بودم
چون سلسله مهری ، بر پای دلم گشتی
آزاد و رها بودم ، در بند شدم اینک
شادم که در این محبس، یارای دلم گشتی



مشتاق دلم بودی ، من باغ دلت گشتم
در کشتی بحر عشق ، سکان دلم گشتی
از هر نفست روحی ، از کالبدم خیزد
انفاس مسیحای ، ایمان دلم گشتی
اسرار دل و جان چون شعر از نگهت ریزد
شیوایی هر شعر ، دیوان دلم گشتی
از نرمی و حسن و لطف، چون شاخ گلی بودی
تک شاخ گل سرخ ، گلدان دلم گشتی
ای شیفته جانان ، دیگر به چه می تازی
اینک که تو تک تاز ، میدان دلم گشتی
رفتی و سبوی دل ، خالی ز شرابت شد
می باز بر این تشنه ، باران دلم گشتی
زین شرحه چه ها گویم ، ای شرح زبان من
آغاز دلم بودی پایان دلم گشتی




در تیرگی شامت ، شب تاب دلت بودم
چون ماه سپهر دل ، مهتاب دلم گشتی
گفتی که مرا دریاب ، ای تاب و توان دل
من تاب دلت گشتم ، بی تاب دلم گشتی
من فاتح دژهای ، دل های کسان بودم
تو فاتح یکتای ، ابواب دلم گشتی




آنگاه که پیوستند ، جان من و تو در هم
آفاق دلت گشتم ، الهام دلم گشتی
گفتی که برفت از دست ، آرام و قرار دل
آنگه که شراب هجر ، ، در جام دلم گشتی
گفتم به نهان با تو ، از هجر چه می گویی
اینک که تو آغاز و ، فرجام دلم گشتی
گه گاه در اندیشه ، رخسار تو می دیدم
فریاد که رخسار ، مادام دلم گشتی
دیگر مرو از پیشم ، مهمان دل ریشم
پیش آی که چون شهدی ، در جام دلم گشتی




پایان رهی بودیم ، زین راز شدیم آغاز
بر بال دلم بنشین ، پرواز دلم گشتی
این راز مگو زنهار ، با بی خبران اغیار
گنجینه به دل بسپار ، همراز دلم گشتی




چون زمزمه ای گشتم ، کارام دلت باشم
آرام دلم بردی ، فریاد دلم گشتی
استاد بدم چندی ، در مکتب من بودی
این رابطه وارون شد ، استاد دلم گشتی
اکنون که بشد اینسان ، آباده ما ویران
در کوی پریشانی ، میعاد دلم گشتی




گفتی که به شب ها خواب ، از دیده گریزان شد
من خواب دلت گشتم ، بیدار دلم گشتی
گفتی که دوائی کن زین زخم دل ما را
درمان دلت گشتم ، بیمار دلم گشتی
گفتم نفسم درماند ، آهسته نما اقدام
گفتی که توئی راکب ، افسار دلم گشتی
از مهر چه می خواهی ، ای تشنه این چشمه

انکار همی بودم ، اقرار دلم گشتی
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 18
  • کل نظرات : 2
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 7
  • آی پی دیروز : 4
  • بازدید امروز : 9
  • باردید دیروز : 6
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 19
  • بازدید ماه : 19
  • بازدید سال : 683
  • بازدید کلی : 4,144